نفس های زندگی ما ونداد نفس های زندگی ما ونداد ، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره
زندگی عاشقانه مازندگی عاشقانه ما، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره
نبض زندگی  رستا جونمنبض زندگی رستا جونم، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

نامه هایی از جنس عشق(ونداد ، رستا)•●●♥♥❤

نامه 87 ( 32 بهارت مبارک)

  زندگي رسم خوشايندي است. زندگي بال و پري دارد  پرشي دارد اندازه عشق. زندگي چيزي نيست ، که لب طاقچه عادت از ياد من و تو برود. ....... زندگي "مجذور" آينه است. زندگي گل به "توان" ابديت، زندگي "ضرب" زمين در ضربان دل ما، زندگي "هندسه" ساده و يکسان نفسهاست....    پسرم 32 ماه زندگیت مبارک ...
27 مهر 1392

نامه 86 (روز هایی پاییزی ما)

  چه کسی میگوید فصل رنگین خدا غمگین است؟           سلام پسر کوچولوی شیرین من ...    پاییز فصل دوست داشتنی وقشنگیه من که خودم  وقتی پاییز میرسه  دلم میخواد اصلا خونه نباشم دوست دارم توی خیابون ها مدام راه برم و  پاهام برگ های افتاده روی زمین  و لمس کنه . خیلی دوست دارم برم یه جایی که کسی من ونگاه نکنه و با پای برهنه روی برگ ها راه برم  و اون ها رو زیر پاهام حسشون کنم از راه رفتن با کفش توی پاییز برگ ریزون متنفرم  چرا واقعا ملت ما وقتی یه کار متفاوت رو دوست داریم انجام بدیم این قدر عجیب نگاه میکنند ؟   جدیدا پی بردم که تو هم...
20 مهر 1392

نامه 85 ( روز کودک روز تمام خوبی ها وپاکی ها )

روز جهانی کودک بهانه ای برای ورود به جهان کودکان است؛ برای ورود به این جهان باید آگاهی های خود را فراموش کنیم و با ناآگاهی های کودکانمان همراه شویم. آموختن زبان کودکانه نیز قدم بعدی است. دوستت دارم کودک بازیگوش و خوش خنده مامان  پسر گلم یه روز میاد که میبینی کودکی هات  فقط پشت یه تصویر رویایی  از اون دوران مونده ِ از الان خوب استفاده کن که وقتی بزرگ شدی حسرتشون رو نخوری. شكست شيشه... باز شد پنجره...! چقدر تند دويد كودكي هاي بازيگوش من  .............                      کودک زیبای من ونداد تا این لحظه 2 سال و 7 ماه و 23 روز سن دارد ...
16 مهر 1392

نامه 82 (دردونه شیرین زبونم )

 سلام قلب کوچولو خوبی مامان امیدوارم وقتی داری این مطالب رو میخونی خوب خوب باشی   نمیدونی چقدر طول کشید تا همین چند خط رو بنویسم فکر کنم یه دو هفته ای هست که دارم تلاش میکنم بنویسم ولی تا خودکار میگیرم دستم همه چی از ذهنم می پره اون وقت من میمونم و خودکار و یه صفحه سفید که همه همه فشاری که به مغزم میار م تا بنویسم به خودکار وارد میشه ونتیجه اش میشه یه کاغذ سوراخ ...!!!! دیگه دل به دریا زدم گفتم هر چی بادا باد بزار بنویسم اخه خسته شدم این قدر  مطلب ننوشته مونده رو دستم ...  دیگه کم کم داریم به پایان 30 ماهگیت نزدیک میشیم وای که باورم نمیشه این قدر بزرگ شدی ! یه پسر خوشکل و با مزه وشیرین زبون که با هر ...
7 مهر 1392
1